عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



به وبلاگ من خوش آمدید

آیا از مطالب وبلاگ راضی هستید؟

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان هر چی بخوای. فکر کن؟ و آدرس babalili.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 14
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 14
بازدید ماه : 235
بازدید کل : 61303
تعداد مطالب : 66
تعداد نظرات : 14
تعداد آنلاین : 1

majiddownload.com

آمار مطالب

:: کل مطالب : 66
:: کل نظرات : 14

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 14
:: باردید دیروز : 1
:: بازدید هفته : 14
:: بازدید ماه : 235
:: بازدید سال : 581
:: بازدید کلی : 61303

RSS

Powered By
loxblog.Com

حرف های در گوشی
دو شنبه 29 خرداد 1391 ساعت 23:44 | بازدید : 213 | نوشته ‌شده به دست manoshoma | ( نظرات )

فقط دو چیز وجود داره که نگرانش باشی : اینکه سالمی یا مریضی !
اگر سالم هستی ، دیگه چیزی نمونده که نگرانش باشی ؛ اما اگه مریضی ، فقط دو چیز وجود داره که نگرانش باشی : اینکه دست آخر خوب می شی یا می میری !
اگه خوب شدی که دیگه چیزی برای نگرانی باقی نمی مونه ؛ اما اگه بمیری ، دو چیز وجود داره که نگرانش باشی : اینکه به بهشت بری یا به جهنم !
اگر به بهشت بری ، چیزی برای نگرانی وجود نداره ؛ ولی اگه به جهنم بری ، اون قدر مشغول احوالپرسی با دوستان قدیمی می شی که وقتی برای نگرانی نداری !
پس در واقع هیچ وقت هیچ چیز برای نگرانی وجود نداره !! 



:: موضوعات مرتبط: حرف های در گوشی , ,
|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
واقعیت
دو شنبه 29 خرداد 1391 ساعت 22:4 | بازدید : 255 | نوشته ‌شده به دست manoshoma | ( نظرات )


با این وضعی که من میبینم چند سال دیگه
دو تا پسر دارن حرف میزنن
رضا : علی جون ابرو هاتو خیلی ناز برداشتی
علی : قربونت برم الهی ، پیش همون آقا کریم رفتم
رضا : کریم ،کدوم کریم ؟
علی: بابا کریم بلونده . همون آرایشگره که موهاشو مش استخونی میکنه

دو تا دختر دارن حرف میزنن
ژیلا : مرجان به اون سیبیل زنونت قسم وقتی لیلا اسمتو آورد می خواستم با چاقودسته شاخیه دو تیکه اش کنم
مرجان : ای ول بابا خیلی خانومی ، ولی ولش کن اینها مرام ندارن . سگو نباس با چاقو زد . 



:: موضوعات مرتبط: آینده ی جوانان ایرانی , ,
|
امتیاز مطلب : 11
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
همه جوره فدات
دو شنبه 29 خرداد 1391 ساعت 22:1 | بازدید : 210 | نوشته ‌شده به دست manoshoma | ( نظرات )

آقا ما تف ، شما آبشار نياگارا...
ما بدبخت حقير ، شما کوروش کبير...
ما واشر , شما ارباب حلقه ها...
ما طرح مسکن مهر , شما برج العرب...
ما مينيمم نسبي , شما ماکسيمم مطلق...
... ما مداح , شما دي جي...
ما کوير لوت , شما جنگل بلوط...
ما 20:30 , شما BBC... 



:: موضوعات مرتبط: همه جوره فدات , ,
|
امتیاز مطلب : 11
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
حکم
دو شنبه 29 خرداد 1391 ساعت 20:42 | بازدید : 141 | نوشته ‌شده به دست manoshoma | ( نظرات )

بار آخر من ورق را با دلم بر میزنم !
بار دیگر حکم کن !
ما نه بی دل !
با دلت , دل حکم کن !
حکم دل : ‌هر که دارد بیاندازد وسط !
تا که ما دلهایمان را رو کنیم !‌
دل که روی دل بیافتاد , عشق حاکم میشود !
پس به حکم عشق بازی میکنیم !
این دل من ! رو بکن حالا دلت را ....!
دل نداری ؟
بر بزن اندیشه ات را ....!
حکم لازم !
دل گرفتن !‌
دل سپردن !
هر دو لازم ! 



:: موضوعات مرتبط: حکم کن , ,
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
اشعار مریم حیدر زاده
شنبه 27 خرداد 1391 ساعت 12:39 | بازدید : 156 | نوشته ‌شده به دست manoshoma | ( نظرات )

تا قيامت

من ميگم بهم نگاه كن
تو ميگي كه جون فدا كن
من ميگم چشمات قشنگه
تو ميگي دنيا دو رنگه
من ميگم دلم اسيره
تو ميگي كه خيلي ديره
من ميگم چشمات و واكن
تو ميگي من و رها كن
من ميگم قلبم رو نشكن
تو ميگي من مي شكنم من ؟
من ميگم دلم رو بردي
تو ميگي به من سپردي ؟
من ميگم دلم شكسته است
تو ميگي خوب ميشه خسته است
من ميگم بمون هميشه
تو ميگي ببين نمي شه
من ميگم تنهام مي ذاري
تو ميگي طاقت نداري
من ميگم تنهايي سخته
تو ميگي اين دست بخته
من ميگم خدا به همرات
تو ميگي چه تلخه حرفات
من ميگم كه تا قيامت
برو زيبا به سلامت
من ميگم خدا به همرات
تو ميگي چه تلخه حرفات
من ميگم كه تا قيامت
برو زيبا به سلامت
______________
  لطفا ادامه مطلب رو کلیک کنید



:: موضوعات مرتبط: اشعار مریم حیدر زاده , ,
|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
:: ادامه مطلب ...
کوروش
یک شنبه 14 خرداد 1391 ساعت 20:41 | بازدید : 206 | نوشته ‌شده به دست manoshoma | ( نظرات )

                                                     

کورش فرزند کمبوجیه و ماندانا بر پدر بزرگ خویش استاگ شورید و پادشاهی ایران را در دست گرفت و دودمان هخامنشیان را بنیاد نهاد.


در
سال 546 قبل از میلاد , کراسوس شاه لیدیا با اندیشه پیروزی بر سرزمین
پارسیان یورشبر ایران زمین را آغاز کرد. وی پیش از یورش, از کاهن معبد دلفی
در یونان در زمینه یورش به پارسیان نگر(نظر)خواهی کرد و کاهن به او وعده
داد که اگر حمله کند, امپراطوری بزرگی را نابود خواهد کرد.جنگ با ایران
برای لیدیا یک فاجعه تاریخی بود. کروسوس بسختی شکست خورد. کورش خاک لیدیا
را در هم نوردید. کروسوس به اسارت ایرانیان در آمد و خاک لیدیا(ترکیه فعلی)
ضمیمه شاهنشاهی کورش قرار گرفت و مرزهای شرقی ایران به دریای اژه رسید.
کورش کراسوس را بخشید و از او یک فرمانده با وفا ساخت و بعدها همین کراسوس و
ارتش لیدیا برای پیشبرد هدفهای امنیت گسترانه کورش نبردها کردند.



کورش
که شخصیتی آزاد اندیش و عاری از پی دورزی(تعصب) بود , خدایان و ادیان ملل
شکست خورده را به رسمیت شناخت , همگان را در اجرای مراسم دینیشان آزاد
گذاشت, معابدشان را در زیر پوشش کمکهای دولتی قرار داد و بدینسان دل های
همه ی ملت های مغلوب را بسوی خویش جلب کرد. چشم تاریخ تا آن هنگام چنان
فاتح پر مهر و شفقتی را به خود ندیده بود و ملت های مغلوب در برابر این همه
مهر و بزرگواری چاره ای جز محبت او را نداشتند و دوستی او در دل همه اقوام
تحت قرمانروائی ایران ریشه دواند.



پس
از اینکه مرزهای شرقی ایران در جوار بابل قرار گرفت, آوازه انساندوستی و
بزرگمنشی کورش به میانرودان رسید و بابلیان را که از جور ستمگری به نام
نبونهید به تنگ آمده بودند بر آن داشت که دست استمداد بسوی کورش دراز کنند.
فتح امپراطوری بابل برای کورش با همکاری مردم بابل و هماهنگی روحانیون
مردوخ انجام شد.



کورش
با ایمان به سرزمین ایران , جهان گشائی را به هدف برقرار کردن آشتی و
آسایش و برابری و از میان بردن ستم و ناراستی انجام میداد. هر کشوری را که
گشود, فرمانروائیش را دوباره به همان حکومتگران پیشین واگذاشته بود تا از
سوی او سرزمین خودشان را با دادگری اداره کنند. در هیچ جا به معابد و
متولیان امور دینی ملل مغلوب آسیب وارد نکرد



کورش
پس از تسخیر بابل اعلام بخشش همگانی کرد, ادیان بومی را آزاد اعلام کرد,
هیچ انسانی را به بردگی نگرفت و سپاهیانش را از تجاوز به جان و مال رعایا
باز داشت و دستور داد خرابیهای جنگ را بازسازی کنند و در این راه خود پیش
قدم شد و شروع به بازسازی دیوار شهر کرد. در میانرودان چهل هزار یهودی توسط
شاهان آشور و بابل برای بردگی به این منطقه آورده شده بودند. کورش دستور
آزادی آنها را صادر کرد و به آنها وعده داد موجبات برگشتشان را به
سرزمینشان فراهم کند.بعد از فتح میانرودان, شام(سوریه) . فینیقیه و فلسطین
نیز ضمیمه خاک ایران شدند



در استوانه معروف به اعلامیه حقوق بشر این پادشاه انساندوست چنین نوشته است:



منم
کورش شاه جهان, شاه بزرگ, شاه شکوهمند, شاه بابل, شاه سومر و اکاد, شاه
چهار اقلیم بزرگ جهان, پور کمبوجیه شاه بزرگ شاه انشان, نوه کورش شاه بزرگ
شاه انشان, از دودمان شاهان روزگاران دور.... هنگامی که دوستانه قدم درون
بابل نهادم و در میان هلهله های شادی مردم کاخ شاهان و تختگاه آنها را به
تصرف در آوردم سلطان بزرگ مردوخ دلهای نیک مردان بابل را با من همراه ساخت
زیرا من همواره بر آن بودم که او را بزرگ بدارم و بستایم. سپاه بزرگ من در
آرامش و نظم وارد بابل شدند من به هیچکس اجازه ندادم که در سومر و اکاد دست
به تجاوز و تعدی بزند.من در بابل و دیگر شهر های مقدس نظم و امنیت برقرار
کردم.از آن پس مردم بابل به آزادی رسیدند و یوغ بردگی از دوششان برداشته
شد... مردم این سرزمینها را به سرزمینهایشان برگرداندم و املاکشان را به
آنان باز دادم.




رفتار
انساندوستانه کورش با اقوام معلوب از او یک شخصیت مقدس و مافوق بشری ساخت.
روحانیون بابل او را پیامبر مردوخ , و انبیای اسرائیل او را شبان یهوه و
مسیح موعود و تجسم عینی خدای دادگستر خوانده اند. مسلمانان او را ذوالقرنین
می دانند.که نامش در قرآن آمده است . و چه زیبا گفته است ارد بزرگ که :
کورش نماد فرمانروایان نیک اندیش است و نام او می ماند ، چرا که از راستی و
کمک به آدمیان روی برنگرداند .



مرزهای
کشور کورش در شرق از حدود رود سند و رود سیحون آغاز می شد و در غرب به
دریای مدیترانه و دریای اژه می رسید.نقش کورش در سازندگی تاریخ اهمیت ویژه
ای دارد. در این زمینه گزینوفون می گوید: "کشور کورش بزرگترین و
شکوهمندترین بود و این سرزمین پهناور را کورش به نیروی تدبیرش یک تنه اداره
می کرد. کورش چنان به ملتهائی که در این سرزمینها می زیستند دلبستگی داشتو
از آنها مواظبت می نمود که گوئی همه آنها فرزند اویند.مردم این سرزمینها
نیز به بوبه خود ویرا پدر و سرپرست غمخوار خودشان می دانستند. کارگزاران
دولت در عهد کورش به تمامی عهد و پیمانها و سوگندهایشان وفاداری نشان
میدادند و از او فرمان می بردند."



کورش پس از حدودا 23 سال فرمانروائی درگذشت و پیکرش در پاسارگاد به خاک سپرده شد.



منشور کورش بزرگ (اولین اعلامیه حقوق بشر) :

اینک که به یاری مزدا ، تاج سلطنت ایران و بابل و کشورهای جهات اربعه را به سر گذاشته ام ، اعلام می کنم :
که تا روزی که من زنده هستم و مزدا توفیق سلطنت را به من می دهد

دین
و آیین و رسوم ملتهایی که من پادشاه آنها هستم ، محترم خواهم شمرد و
نخواهم گذاشت که حکام و زیر دستان من ، دین و آئین و رسوم ملتهایی که من
پادشاه آنها هستم یا ملتهای دیگر را مورد تحقیر قرار بدهند یا به آنها
توهین نمایند .

من از امروز که تاج سلطنت را به سر نهاده ام ، تا روزی که زنده هستم و مزدا توفیق سلطنت را به من می دهد ،
هر گز سلطنت خود را بر هیچ ملت تحمیل نخواهم کرد
و هر ملت آزاد است ، که مرا به سلطنت خود قبول کند یا ننماید
و هر گاه نخواهد مرا پادشاه خود بداند ، من برای سلطنت آن ملت مبادرت به جنگ نخواهم کرد .

من تا روزی که پادشاه ایران و بابل و کشورهای جهات اربعه هستم ، نخواهم گذاشت ،
کسی به دیگری ظلم کند و اگر شخصی مظلوم واقع شد ، من حق وی را از ظالم خواهم گرفت
و به او خواهم داد و ستمگر را مجازات خواهم کرد .

من تا روزی که پادشاه هستم ، نخواهم گذاشت مال غیر منقول یا منقول دیگری را به زور یا به نحو دیگر
بدون پرداخت بهای آن و جلب رضایت صاحب مال ، تصرف نماید

من تا روزی که زنده هستم ، نخواهم گذاشت که شخصی ، دیگری را به بیگاری بگیرد
و بدون پرداخت مزد ، وی را بکار وادارد .

من امروز اعلام می کنم ، که هر کس آزاد است ، که هر دینی را که میل دارد ، بپرسد
و در هر نقطه که میل دارد سکونت کند ،
مشروط بر اینکه در آنجا حق کسی را غضب ننماید ،

و هر شغلی را که میل دارد ، پیش بگیرد و مال خود را به هر نحو که مایل است ، به مصرف برساند ،
مشروط به اینکه لطمه به حقوق دیگران نزند .

من اعلام می کنم ، که هر کس مسئول اعمال خود می باشد و هیچ کس را نباید به مناسبت تقصیری که یکی از خویشاوندانش کرده ، مجازات کرد ،
مجازات برادر گناهکار و برعکس به کلی ممنوع است
و اگر یک فرد از خانواده یا طایفه ای مرتکب تقصیر میشود ، فقط مقصر باید مجازات گردد ، نه دیگران

من تا روزی که به یاری مزدا ، سلطنت می کنم ، نخواهم گذاشت که مردان و زنان را بعنوان غلام و کنیز بفروشند
و حکام و زیر دستان من ، مکلف هستند ، که در حوزه حکومت و ماموریت خود ، مانع از فروش و خرید مردان و زنان بعنوان غلام و کنیز بشوند
و رسم بردگی باید به کلی از جهان برافتد .

و
از مزدا خواهانم ، که مرا در راه اجرای تعهداتی که نسبت به ملتهای ایران و
بابل و ملتهای ممالک اربعه عهده گرفته ام ، موفق گرداند . 



:: موضوعات مرتبط: کورش بزرگ , ,
|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
جدید sms
یک شنبه 14 خرداد 1391 ساعت 20:13 | بازدید : 206 | نوشته ‌شده به دست manoshoma | ( نظرات )

*میدونی چرا خورشید داغه !؟ چون میبینه تو مال منی آتیش میگیره ! 

 

*به هر کس می گويمـ " تـ ـو"، بهـ خودشـ می گيرد، نمی داند برای من

هيچـ کس ، " تـــ ـو " نمیــ شود!

 

*نبوده ؛ نیست ؛ نخواهد بود

عــــزیــــزتــــر از تـــو بــــــرای مـــــــــــــن

 

*تو صبح باش!

من تمام شب های تاریخ را دوام می اورم...!!

 

*نیستی...

ولی ...

نبودنت...

همه...

جا ...

هست...

 

*هر وقت بیایی .. دیر است !

هر وقت بروی .. زود است !

بمان و رهایم کن !

از این دغدغه ی تلخ ِ .. دیر و زود بودن ها



:: موضوعات مرتبط: sms باحال جدید , ,
|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
حکایت بهلول
یک شنبه 14 خرداد 1391 ساعت 13:13 | بازدید : 143 | نوشته ‌شده به دست manoshoma | ( نظرات )


 

1- بهلول و دوست خود: 
شخصي كه سابقه دوستي با بهلول داشت روزي مقداري
گندم به آسياب برد،چون آرد نمود بر الاغ خود نمود و چون نزديك منزل بهلول
رسيد اتفاقا" خرش لنگ شد و به زمين افتاد آن شخص با سابقه دوستي كه با
بهلول داشت بهلول را صدا زد و درخواست نمود تا الاغش را به او بدهد و بارش
را به منزل به رساند.چون بهلول قبلا" قسم خورده بود كه الاغش را به كسي
ندهد به آن مرد گفت:
الاغ من نيست . اتفاقا" صداي الاغ بلند شد و بناي
عر عر كردن را گذارد. آن مرد به بهلول گفت الاغ تو در خانه است و مي گويي
نيست. بهلول گفت عجب دوست احمقي هستي تو ، پنجاه سال با من رفيقي ، حرف مرا
باور نداري ولي حرف الاغ را باور مي نمايي؟


2- بهلول و مستخدم:
آورده
اند كه يكي از مستخدمين خليفه هارون الرشيد ماست خورده و قدري ماست در
ريشش ريخته بود بهلول از او سوال نمود چه خورده، مستخدم براي تمسخر
گفت:كبوتر خورده ام بهلول جواب داد قبل از آن كه به گويي من دانسته بودم .
مستخدم پرسيد از كجا مي دانستي؟ بهلول گفت چون فضله اي بر ريشت نمودار است.

3- بهلول و مرد شياد :
آورده اند كه بهلول سكه طلايي در دست داشت و
با آن بازي مي نمود. شيادي چون شنيده بود كه بهلول ديوانه است جلو آمد و
گفت: اگر اين سكه را به من بدهي در عوض ده سكه كه به همين رنگ است به تو مي
دهم!بهلول چون سكه هاي او را ديد دانست كه سكه هاي او از مس است و ارزشي
ندارد به آن مرد گفت به يك شرط قبول مي نمايم! اگر سه مرتبه مانند الاغ
عرعر كني . شياد قبول نمود و مانند خر عرعر نمود. بهلول به او گفت: خوب
الاغ جون چون تو با اين خريت فهميدي سكه در دست من است از طلاست. من نمي
فهمم كه سكه هاي تو از مس است. آن مرد شياد چون كلام بهلول را شنيد از نزد
او فرار نمود.


4- بهلول و دزد:
گويند روزي بهلول كفش نو پوشيده بود
داخل مسجدي شد تا نماز بگذارد در آن محل مردي را ديد كه به كفش هاي او
نگاه مي كند فهميد كه طمع به كفش او دارد ناچار با كفش به نماز ايستاد آن
دزد گفت با كفش نماز نباشد. بهلول گفت ، اگر نماز نباشد كفش باشد!


5-بهلول و سوداگر:
روزي
سوداگري بغدادي از بهلول سوال نمود من چه بخرم تا منافع زياد ببرم؟ بهلول
جواب داد آهن و پنبه. آن مرد رفت و مقداري آهن و پنبه خريد و انبار نمود
اتفاقا" پس از چند ماهي فروخت و سود فراوان برد. باز روزي به بهلول بر خورد
. اين دفعه گفت بهلول ديوانه من چه بخرم تا منافع ببرم؟ بهلول اين دفعه
گفت پياز بخر و هندوانه. سوداگر اين دفعه رفت و سرمايه خود را تمام پياز
خريد و هندوانه انبار نمود و پس از مدت كمي تمام پياز و هندوانه هاي او
پوسيد و از بين رفت و ضرر فراوان نمود. فوري به سراغ بهلول رفت و به او گفت
در اول كه از تو مشورت نموده، گفتي آهن بخر و پنبه ، نفعي برده . ولي دفعه
دوم اين چه پيشنهادي بود كردي؟ تمام سرمايه من از بين رفت. بهلول در جواب
آن مرد گفت روز اول كه مرا صدا زدي گفتي آقاي شيخ بهلول و چون مرا شخص
عاقلي خطاب نمودي من هم از روي عقل به تو دستور دادم . ولي دفعه دوم مرا
بهلول ديوانه صدا زدي ، من هم از روي ديوانگي به تو دستور دادم . مرد از
گفته دوم خجل شد و مطلب را درك نمود


6- بهلول و عطيه خليفه:
روزي
هارون الرشيد مبلغي به بهلول داد كه آن را در ميان فقرا و نيازمندان تقسيم
نمايد بهلول وجه را گرفت و بعد از لحظه اي به خود خليفه رد كرد. هارون از
علت آن سوال نمود. بهلول جواب داد كه من هر چه فكر كردم از خود خليفه محتاج
تر و فقير تر كسي نيست. اين بود كه من وجه را به خود خليفه رد كردم . چون
مي بينم مامورين و گماشتگان تو در دكان ها ايستاده و به ضرب تازيانه ماليات
و باج و خراج از مردم مي گيرند و در خزانه تو مي ريزند و از اين جهت ديدم
كه احتياج تو از همه بيشتر است لذا وجه را به شما بر گرداندم.


7- بهلول و وزير :
روزي
وزير خليفه به تمسخر بهلول را گفت : خليفه تو را حاكم به سك و خروس و خوك
نموده است . بهلول جواب داد پس از اين ساعت قدم از فرمان من بيرون منه، كه
رعيت مني. همراهان وزير همه به خنده افتادند و وزير از جواب بهلول منفعل و
خجل گرديد.



:: موضوعات مرتبط: حکایت های بهلول , ,
|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
عشق یعنی
یک شنبه 14 خرداد 1391 ساعت 12:36 | بازدید : 181 | نوشته ‌شده به دست manoshoma | ( نظرات )

www.babalili.loxblog.com

عشق

يعني مستي و ديوانگي

عشق

يعني با جهان بيگانگي

عشق

يعني شب نخفتن تا سحر

عشق

يعني سجده ها با چشم تر

عشق

يعني سر به دار آويختن

عشق

يعني اشک حسرت ريختن

عشق

يعني در جهان رسوا شدن

عشق

يعني مست و بي پروا شدن

عشق

يعني سوختن يا ساختن

عشق

يعني زندگي را باختن

عشق

يعني انتظار و انتظار

عشق

يعني هرچه بيني عکس يار

عشق

يعني ديده بر در دوختن

عشق

يعني در فراقش سوختن

عشق

يعني لحظه هاي التهاب

عشق

يعني لحظه هاي ناب ناب

عشق

يعني سوز ني ، آه شبان

عشق

يعني معني رنگين کمان

عشق

يعني شاعري دل سوخته

عشق

يعني آتشي افروخته

عشق

يعني با گلي گفتن سخن

عشق

يعني خون لاله بر چمن

عشق

يعني شعله بر خرمن زدن

عشق

يعني رسم دل بر هم زدن

عشق

يعني يک تيمّم، يک نماز

عشق

يعني عالمي راز و نياز

عشق

يعني با پرستو پر زدن


  عشق

يعني همچو يوسف قعر چاه

عشق

يعني بيستون کندن به دست

 

عشق

يعني قطره و دريا شدن

عشق

يعني يک شقايق غرق خون

عشق

يعني درد و محنت در درون

عشق

يعني يک تبلور يک سرود

عشق

_________________ 



:: موضوعات مرتبط: عشق یعنی , ,
|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
مداد
یک شنبه 14 خرداد 1391 ساعت 12:29 | بازدید : 199 | نوشته ‌شده به دست manoshoma | ( نظرات )

پسرک پدربزرگش را تماشا کرد که نامه ای می نوشت .
بالاخره پرسید :
- ماجرای کارهای خودمان را می نویسید ؟ درباره ی من می نویسید ؟
پدربزرگش از نوشتن دست کشید و لبخند زنان به نوه اش گفت :
- درسته درباره ی تو می نویسم اما مهم تر از نوشته هایم مدادی است که با آن می نویسم .
می خواهم وقتی بزرگ شدی مانند این مداد شوی .
پسرک با تعجب به مداد نگاه کرد و چیز خاصی در آن ندید .

- اما این هم مثل بقیه مدادهایی است که دیده ام .
- بستگی داره چطور به آن نگاه کنی . در این مداد 5 خاصیت است که اگر به دستشان بیاوری ، تا آخر عمرت با آرامش زندگی می کنی .

صفت اول :
می توانی کارهای بزرگ کنی اما نباید هرگز فراموش کنی که دستی وجود دارد که حرکت تو را هدایت می کند .
اسم این دست خداست .
او همیشه باید تو را در مسیر ارده اش حرکت دهد .

صفت دوم :
گاهی
باید از آنچه می نویسی دست بکشی و از مداد تراش استفاده کنی . این باعث می
شود مداد کمی رنج بکشد اما آخر کار ، نوکش تیزتر می شود .
پس بدان که باید رنج هایی را تحمل کنی چرا که این رنج باعث می شود انسان بهتری شوی .

صفت سوم :
مداد همیشه اجازه می دهد برای پاک کردن یک اشتباه از پاک کن استفاده کنیم .
بدان که تصیح یک کار خطا ، کار بدی نیست . در واقع برای اینکه خودت را در مسیر درست نگهداری مهم است.

صفت چهارم :
چوب یا شکل خارجی مداد مهم نیست ، زغالی اهمیت دارد که داخل چوب است .
پس همیشه مراقبت درونت باش چه خبر است .

صفت پنجم :
همیشه اثری از خود به جا می گذارد .
بدان هر کار در زندگی ات می کنی ردی به جا می گذارد و سعی کن نسبت به هر کاری می کنی هوشیار باشی و بدانی چه می کنی .


______________________ 



:: موضوعات مرتبط: صفات مداد , ,
|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
مسجد
یک شنبه 14 خرداد 1391 ساعت 12:26 | بازدید : 187 | نوشته ‌شده به دست manoshoma | ( نظرات )

ميگويند حدود ٧٠٠ سال پيش، در اصفهان مسجدي ميساختند.

روز قبل از افتتاح مسجد، کارگرها و معماران جمع شده بودند و آخرين خرده کاري ها را انجام ميدادند.

پيرزني از آنجا رد ميشد وقتي مسجد را ديد به يکي از کارگران گفت: فکر کنم يکي از مناره ها کمي کجه!

کارگرها خنديدند. ا

ما معمار که اين حرف را شنيد،

سريع گفت : چوب بياوريد ! کارگر بياوريد ! چوب را به مناره تکيه بدهيد. فشار بدهيد. فششششششااااررر...!!!

و مدام از پيرزن ميپرسيد: مادر، درست شد؟!!

مدتي طول کشيد تا پيرزن گفت : بله ! درست شد !!!

تشکر کرد و دعايي کرد و رفت...

کارگرها حکمت اين کار بیهوده و فشار دادن مناره را پرسيدند ؟!

معمار گفت : اگر اين پيرزن، راجع به کج بودن اين مناره با ديگران صحبت ميکرد و شايعه پا ميگرفت، اين مناره تا ابد کج

ميماند و ديگر نميتوانستيم اثرات منفي اين شايعه را پاک کنيم...

اين است که من گفتم در همين ابتدا جلوي آن را بگيرم !



:: موضوعات مرتبط: شایعه کج بودن مسجد , ,
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
مرد گدا
شنبه 13 خرداد 1391 ساعت 21:32 | بازدید : 298 | نوشته ‌شده به دست manoshoma | ( نظرات )

صداي ترمز ماشين چرتشو پاره کرد .
سرشو با زحمت آورد بالا و از پشت پلکاي نيمه بازش به ماشين بنز سفيدي که جلوش , کنار خيابون پارک کرده بود نگاه کرد .
طوري به ماشين نگاه مي کرد که انگار مي خواد هيچ جاي اونو نديده نذاره .
يهو نگاش افتاد به راننده .
يه زن بود .
زن نه ... عروسک ... با روسري که روي شونه هاش افتاده بود و نگاهي که به اون خيره شد بود .
به خودش اومد .
آب کش اومده کنار دهنشو پاک کرد و تن نحيفشو از روي پياده رو جمع و جور کرد .
سعي کرد دو زانو بشينه و خودشو با شخصيت نشون بده .
يه گداي با شخصيت .
يه خانم خوشگل داشت نگاش مي کرد و دور از ادب بود اگه تيپش بد جلوه مي کرد .
دستش که تا چند لحظه پيش وسط پياده رو دراز بود رو يه خرده جمع تر کرد .
دوباره به توي ماشين نگاه کرد .
زن هنوز با چشماي آبيش داشت نيگاش مي کرد .
داغ شد .
تا حالا توي عمرش هيچوقت يه زن ... اونم يه همچين زني اونطور بهش نگاه نکرده بود .
- نکنه ازم خوشش اومده .
از اين زناي سانتال مانتال بالا شهري و پول دار هر چي بگي بر مياد .
کاراي عجيب غريب مي کنن .
عاشق آدماي عجيب غريب مي شن .
شايد اينم يه جورايي از من خوشش اومده .
يه نفر يه سکه پرت کرد جلوش .
- آي ... آق پسر
- بله ؟
- من گدا نيستم !
سکه رو پس داد .
زشت بود وقتي مورد توجه يه خانوم قرار گرفته به شغل شريفش ادامه بده .
پاشد واستاد و سعي کرد يه ژست خانوم پسند به خودش بگيره .
ولي مگه اين چارچوب زوار دررفته بدنش مي ذاشت .
هيکل قناس و استخونيش ميون لباس پارو پوره چرکش زار مي زد .
دوباره توي ماشينو نگاه کرد .
زن هنوز داشت نگاش مي کرد اونم با اشتياق بيشتر .
با خودش گفت : آخه اين از چي من خوشش اومده ... داره به کجاي من نيگا مي کنه ؟
و بعد خودش جواب داد : خودمونيا .. من همچينم زشت نيستم ... چشمام اونقدر جذاب هس که يه زنو عاشقم کنه .
ولي هنوز به خودش شک داشت .
اينبار که توي ماشينو نگاه کرد خشکش زد .
زن داشت با انگشت بهش اشاره مي کرد .
- بيا اينجا ...
اصلا نمي تونست حرکت کنه ... فکر مي کرد بازم توي يکي از روياهاي شبونه اش غرق شده ... چشاشو ماليد .
ولي دوباره که نگاه کرد همون صحنه رو ديد .
خانوم خوشگله با لبخند دلپذيري که دلشو آب مي کرد داشت بهش اشاره مي کرد که بره جلوي ماشين .
پاهش ناخود آگاه حرکت کرد و بردش جلو .
جلوي ماشين که رسيد خم شد و با ضعيف ترين صدايي که مي تونست از توي حلقومش بياد بيرون گفت :
- با منين خانوم ...
يه لبخند که مي تونست مرد رو دوبار بميره و زنده کنه روي لب سرخ و روژ لب ماليده شده زن نشست .
- آره .. با شمام .... افتخار مي دين سوار شين ؟
مرد حس کرد الانه که پس بيفته .
دستشو گرفت به سقف ماشين .
هاج و واج مونده بود ... مثه خر توي گل مونده اي که يهو فرشته مهربون مياد و بغلش مي کنه و از توي گل درش مياره
يه نگاه به صندلي روکش دار و شيک ماشين کرد .. يه نگاه به لباس کثيف و جر خورده خودش .
- يالا سوار شوديگه ... چقد ناز مي کني ...
ديگه
هيچي دست خودش نبود ... در ماشين رو باز کرد و در حالي که سعي مي کرد تا
جايي که مي تونه صندلي رو کثيف نکنه نشست روي صندلي جلوي ماشين .
بوي عطر غليظ و مست کننده زن که به دماغش خورد ... مثه مرده اي که بهش اکسيژن ميدن ... يهو جون گرفت و داغ شد .
جرات نداشت که سرشو برگردونه و از نزديک به صورت آرايش کرده و خوشگل زن نگاه کنه .
ياد ريش نتراشيده و نخراشيده خودش افتاد که مثه بته هاي خار روي صورت کثيف و سياهش سبز شده بود .
و ازون بدتر بوي گند عرق ترشيده زير بغل پر موش که ديگه داشت کم کم فضاي ماشين رو پر مي کرد .
ماشين ترمز زد و صورت مرد محکم چسبيد به شيشه جلوي ماشين .
حس کرد دماغش له شده ... صداي زن اونو به خودش آورد .
- آخ ... ببخشيد ... چيزيتون که نشده .
صداي زنو که مي شنيد از توي يقه لباسش گرما با بوي گند عرق مي زد بيرون .
سرشو برگردوند و با يه لبخند کريه که دندوناي يک در ميون و زردشو به رخ مي کشيد به زن گفت :
- نه خانوم ... خوبم .
حس کرد زن صورتشو به هم کشيد .
بوي دهنش اونقدر تهوع آور بود که کمتر از اين هم انتظاري نمي رفت .
زن در ماشين رو باز کرد و رفت پايين .
چند لحظه بعد زن در ماشين رو براش باز کرد و گفت :
- همينجاست .... بفرمايين .
پياده شد .
يه خونه بزرگ , با شيشه هاي رفلکس دودي و يه در کنده کاري شده چوبي .
محو تماشاي خونه شده بود .
زن در خونه رو باز کرد .
- زود بيا تو ...
ديگه داشت کم کم باورش مي شد که قراره اتفاقاي خوب خوبي بيفته .
ازون گيجي و منگي اول خبري نبود .
آره ... مثه اينکه اين خانوم خوشگله عاشقم شده ... جووون .
هر دو رفتن توي خونه .
توي عمرش همچين خونه اي نديده بود ...اونقدر بزرگ بود که احساس مي کرد امکان داره توش گم بشه .
انگار کسي هم توي خونه نبود .
زن روسريشو برداشت و موهاي شرابي رنگشو ريخت روي شونه هاش .
چشاي مرد از حدقه زد بيرون و دوباره حالت گيجي بهش دست داد .
زن مانتوشو هم درآورد .
يه بلوز يقه باز قرمز رنگ و يه دامن کوتاه مشکي ...
آب دهن مرد ناخود آگاه از کناره دهن گشادش آويزون شد .
اصلا نمي تونست چشم از گردن و سينه سفيد زن برداره .
صحنه اي که توي عمرش هيچوقت ديگه ... حتي توي فيلما هم نديده بود .
با خودش گفت .. شايد من مردم و اينجا هم بهشته و اين يارو هم حورالعينه .
زن از پله ها رفت در حاليکه از پله ها بالا مي رفت برگشت به طرفشو و گفت :
- نمياي ؟
مرد از جا کنده شد و دنبال زن حرکت کرد .
چشماش از پشت اندام زن رو حريصانه ديد مي زد .
زن مثه کبک خرامان آروم و با طمانينه و با بيشترين قر و اطواري که مي تونست حرکت مي کرد .
و مرد مثه يه تيکه آهن که دنبال آهن ربا روي زمين کشيده ميشه دنبال زن کشيده مي شد .
اندام زن گوشتالود و برجسته بود .
و
مرد آرزو مي کرد کاش يه دوربين هندي کم داشت و مي تونست اين صحنه رو
فيلمبرداري کنه و بعدا سر فرصت با دقت بيشتري سير سير نگاه کنه .
زن در يه اتاق رو باز کرد .
- برو تو .
مثه يه سگ حرف گوش کن رفت توي اتاق .
يه اتاق بزرگ ... با يه کاناپه.
اتاق خالي بود و دورتا دورش پارچه سفيد رنگي خود نمايي مي کرد .
زن ميون چار چوب در ايستاد .
- لباساتو در بيار ... من چند لحظه ديگه بر مي گردم .
مرد يهو به خودش اومد .
- ببخشيد خانوم .. من قبلش ميشه يه حموم برم ؟
زن در حاليکه جلوي خنده شو گرفته بود با عشوه گفت :
- نه ... اصلا .. همينطوري خيلي بهتره .
در اتاق بسته شد و مرد موند و کاناپه .
- آخ جوووون ... اکبر شاسکول کجايي که ببيني حسن سوسک چه کسي رو تور زده .
خودشم هنوز باورش نمي شد .
لباسشو در آورد .
تن پشمالو و کثيفش رو که ديد ترسيد که نکنه يارو پشيمون بشه .
ولي باز با خودش گفت .. طرف از همين من خوشش اومده .
به دور و برش نگاه کرد .
نه جالباسي نه گيره اي .
از اين تعجب مي کرد که چرا اونجا يه تخت نيست ...
به نظرش کاناپه جاي مناسبي براي اون کار نبود .
- شايد اين بالا شهريا مدشون اينجوريه ... لباساي کثيفشو يه گوشه اتاق قايم کرد و با شورت چرک وسياش وسط اتاق واستاد .
قلبش از زير يه لايه نازک پوست تاپ و توپ مي زد و منتظر بود ببينه بعدش چي ميشه .
يهو دستگيره در آروم چرخيد و ....
زن ؛ در حاليکه دست يک دختر کوچيک رو گرفته بود وارد اتاق شد .
مرد گدا تعجب کرد و با خودش گفت :
- اِ اِ اِ ... اينجوري که خيلي خيطه ... ديگه بچه شو واسه چي آورده آخه ... نکنه مدلشون اينجوريه .
دختر کوچول با چشاي درشتش با وحشت به مرد نگاه ميکرد .
زن رو به دختر کرد و گفت :
-
ببين عزيزم .. اين آقا رو خوب نگاه کن ... اگه تو هم حرف مامانت رو گوش
ندي و صبحونه و نهارتو خوب نخوري اين شکلي مي شي ... مي خواي اين شکلي بشي ؟
يهو بغض دخترک شکست و در حاليکه خودشو توي بغل زن مينداخت گريه کنون گفت : نه .. نه .. من مي ترسم .
زن با لبخندي کنار لبش گفت :
- پس غذاتو به موقع و درست و حسابي مي خوري ديگه .... آره ماماني ؟
دختر که ديگه روشو به سمت مرد برنمي گردوند گفت :
- آره مامان جون ... قول مي دم ... همه شو مي خورم .
- قول مردونه .
- آره قول بابا دونه .
- حالا يه بوس به مامان بده عزيز دلم .
تموم اين صحنه ها مثه يه فيلم دراماتيک از جلوي چشماي از حدقه بيرون زده مرد گدا رد شد .
آب دهنشو نمي تونست قورت بده .
اون يه ذره غرور و حيثيتي هم که داشت جلوي يه زن و يه ... بچه ... خرد و خمير شده بود .
بدتر ازون نقش بر آب شدن تموم فکر و خيالاي روياگونه اش بود که حالا تبديل شده بود به يه کابوس کمدي .
- آقا .. شما مي تونيد لباستونو بپوشيد .
توي دست دراز شده زن که سعي مي کرد تا مي تونه خودشو از مرد دور نگه داره ده تا برگ سبز اسکناس مي درخشيد .
مرد نمي تونست تکون بخوره .... خشکش زده بود .
ذهنش نمي تونست تموم اتفاقات پيش اومده رو حلاجي کنه .
دستش ناخود آگاه دراز شد و طبق عادت شغليش پول رو گرفت .
زن رفت بيرون .
مرد لباساشو در حاليکه توي يه شوک شديد بود پوشيد .
اون ذره هاي جوهره مردانگي و غرورش داشت خفش مي کرد .
چند لحظه بعد مرد توسط پيشخدمت به بيرون از خونه هدايت شد .. خيلي محترمانه و متشخص مابانه .
و
يکساعت بعد در حاليکه دختر کوچولو داشت با ولع مارمالاد کيوي و کيک سيب با
ژله توت فرنگي مي خورد جسد مرد گدا که با آمپول هوا خودکشي کرده بود کنار
خيابون دراز به دراز پهن شده بود .
ده تا اسکناس هزاري مچاله شده توي مشت مرد خودنمايي مي کرد .
خدا رحمتش کنه


زنهاچقدرفتنه اند 



:: موضوعات مرتبط: خانم پولدار وگدا , ,
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
دانشجو
شنبه 13 خرداد 1391 ساعت 19:21 | بازدید : 225 | نوشته ‌شده به دست manoshoma | ( نظرات )

 حالا 

 وقت برای درس خوندن داریم ، کووو تا فردا
 
زمزمه 
های شیطانی شب امتحان !
 
 
 
♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣
 
 
 
به خدا 
سوگند اگر سوالاتِ امتحان را در دست راستم و جواب سوالات را در دست چپم 
قرار دهند باز هم حسش نیست که درس بخونم !
 
 
 
♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣
 
 
 
بوی شوم 
امتحان آید همی / یار صفر مهربان آید همی
 
ما ز 
تعلیم وتعلم خسته ایم / دل به امید تقلب بسته ایم
 
مابرای 
کسب مدرک آمدیم / نی برای درک مطلب آمدیم !
 
 
 
♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣
 
 
 
الا یا 
ایها ممتحنون / چرا هستید نگرون؟
 
بشینید و 
بخوانید و بدانید / که امتحان فردا هست آسون !
 
 
 
♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣
 
 
 
ای کسانی 
که ازکتاب هایتان به عنوان اشیائی دکوری استفاده کرده اید
 
اکنون فقط
 یک معجزه می تواند کارنامه شما را زیر و رو کند !
 
( ستاد 
ایجاد رعب و وحشت شب امتحان )
 
 
 
♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣
 
 
 
تعریف 
دانشجو :
 
موجودی 
است نحیف و لاغر که از تخم مرغ و گوجه تغذیه میکند !
 
معمولا 
افسرده است ! و دشمنی عجیبی با کتاب دارد !
 
مخصوصاً 
شب امتحان !
 
 
 
♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣
 
 
 
پیش از آن
 که با استاد مـَچ شوی / لحظه ی امتحان دادنت نا گزیر می شود !
 
آی سرکوفت
 و ضد حال همیشگی / ناگهان چقدر زود آخر ترم می شود !
 
 
 
♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣
 
 
 
فقط سوپ 
کلم است که حال آدم را بیشتر از امتحان بهم میزند !
 
آلبرت 
انیشتین
 
 
 
♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣
 
 
 
لـذتی که 
در خوابیدن روی جزوه هست تو خوابیدن روی تختخواب نرم نیست !
 
چیه ؟ 
پریدی رو گوشی بیبنی کی اس ام اس داده ؟ این جای درس خوندنته ؟
 
هنوز که 
نرفتی !! د برو د . . . دههه !
 
 
 
♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣
 
 
 
تقلب چیست
 !؟
 
۱ – یک 
روش غیر اصولی و ناجوانمردانه برای نتیجه گرفتن در امتحان !
 
۲ – تنها 
روش اصولی و مبتنی بر عقل برای نتیجه گرفتن در امتحان !
 
 
 
♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣
 
 
 
تو باهوشی
 تو ، حافظه خوبی داری ، مطمئنم قبول میشی . . .
 
پیامک 
تلقینی ، شاید فرجی شد !!
 
 
 
♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣
 
 
 
اگر 
میخواهید در امتحانات موفق شوید :
 
به نکات 
زیر توجه کنید !
 
*
 
*
 
*
 
کره خر به
 جای اینکه راه بیفتی دنبال من بیایی پایین بشین درستو بخون تا موفق بشی !
 
 
 
♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣
 
 
 
این روزها
 هیشکی درس نمیخواند !
 
شما چطور 
 
 
 
♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣
 
 
 
تعریف 
مراقب :
 
موجودی 
ستم کار و ریا پیشه که متاسفانه چشم و گوش و باقی حواس را هم دارد !
 
سیستمی که
 نقش دزدگیرمنازل را سر جلسه ایفا میکند !
 
گالری 
ضدحال ! موجودی که روی سینه اش نوشته شده : من مراقبم،شما چطور !؟
 
یک نوع 
تله موش زنده !
 
 
 
♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣
 
 
 
” دلم شور
 می زنه، هیچی بلد نیستم ، بعیدمی دونم بتونم کل کتاب رو بخونم ، شب ها 
کابوس امتحانو می بینم و از خواب می پرم و . . . ! ”
 
از دفتر 
خاطرات یک دانش آموز / دانشجوی تنبل !


:: موضوعات مرتبط: , ,
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
عاشقانه
چهار شنبه 10 خرداد 1391 ساعت 18:5 | بازدید : 237 | نوشته ‌شده به دست | ( نظرات )

ارزو دارم خورشید رهایت نکند،غم صدایت نکند،ظلمت شب سیاهت نکند،و تو را از دل آنکس که تبش در تن توست،جدایت نکند.

                                                                   **************

نکند فکر کنی در دل من یاد تو نیست،گوش کن نبض دلم،زمزمه اش با تو یکیست.

 



:: موضوعات مرتبط: sms عاشقانه , ,
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
فقط در ایران می تونی پیدا کنی
چهار شنبه 10 خرداد 1391 ساعت 1:21 | بازدید : 217 | نوشته ‌شده به دست manoshoma | ( نظرات )


 فقط یه ایرانی میتونه 2 سال بره سربازی 30 سال تعریف کنه!
******
فقط یه ایرانی میتونه وقتی میره مهمونی فوری از صاحبخانه بپرسه اینجا متری چند ؟؟؟
******
فقط یه ایرانی میتونه کمتر ازيک سال بعد از مهاجرتش به يه کشور ديگه، زبان ياد بگيره، وارد دانشگاه بشه، تازه شاگرد اول کلاس هم بشه!
******
فقط یه ایرانی میتونه ماشین خودشو با ریموت قفل کنه, ولی بعدش 4 تا دستگیره رو امتحان کنه که ببیــنـه قفل شده یا نه!
******
فقط یه ایرانی میتونه بعد از شنیدن صدای پیغامگیرِ تلفن بگه اِاا رفت رو پیغامگیرشون و سریعاً تلفن رو قطع کنه !!!
******
فقط یه ایرانی میتونه وقتی میره عید دیدنی بعد از خوردن دو کاسه آجیل و شیرینی و انواع تنقلات پرکالری و در ادامه خوردن شام با مخلفات موقعی که به خوردن نوشابه یا دوغ میرسه جهت حفظ سلامتی دوغ رو انتخاب میکنه!
******
يكى از سرگرمى هاى خاص مردم ايران اينه كه :وقتى از مطب دكتر ميان بيرون،حساب كنن ببین اين دكتره روزى چقد درآمد داره!
******
فقط یه ایرانی میتونه واسه یه خونه اجاره ای 40 متری یه تلویزیون ال ای دی 60 اینچی با سینما خانگی 8000 وات بیسیم بذاره!!!
******
فقط یه ایرانی میتونه اول پاییز واسه بچش 500 هزار تومن ایکس باکس بخره بعد تا تابستون نزاره بچه حتی یه بارم نیگاش کنه!
******
فقط یه ایرانی میتونه برای ماشین پنج میلیونی که اقساطی خریده ، چهار میلیون لوازم اضافی وصل کنه ولی پول رفتن به دندانپزشک برای معالجه دندان خرابش را نداره!
******
فقط یه ایرانی میتونه با ماشین خودش بره به محلی که آزمون رانندگی می گیرن که توی امتحان شرکت کنه!
******
فقط یه ایرانی میتونه آخر شب بره مسواک بزنه،بعدش بره سر یخچال هرچی دید بخوره بعد بره بگیره بخوابه!!!
******
فقط یه ایرانی میتونه کف خونش رو پارکت و سرامیک کنه بعد طوری اونا رو با فرش بپوشونه که عمرا هیچی دیده نشه ! تو پذیرایی دو سه دست مبل استیل و راحتی بذاره ولی باز یه گوشه چند تا پشتی هم بچپونه !
******
فقط در ایرانـــه که بعد از یک تصادف ساده ممکنه قتل اتفاق بیوفته!
******
فقط یه ایرانی تا تفویم سال جدید میرسه به دستش اول میگرده تعطیلی هاشو پیدا میکنه!
******
فقط یه ایرانی میتونه اسپاگتی رو شونصد دقیقه توی آب جوش بجوشونه بعد هم مثل برنج دم کنه تا ته دیگی به قطر 5سانتی متر پیدا کنه، در صورتی که روی بسته بندی اون نوشته 7 دقیقه بجوشونید و با سس میل بفرمائید!
******
فقط یه ایرانی فکر میکنه اگه لوله بخاری رو با آلومینیم بپوشونه خونش چقدر شیک میشه !!!!
******
فقط يک ايرانی ميتونه با بوق ماشين هم سلام کنه، هم خداحافظی، هم فحش بده و هم تشکر کنه...
******
فقط یه ایرانی میتونه بعد از مسافرت چند روزه برای استراحت... بعد از بازگشت هم چند روز بخوابه واسه اون چند روز استراحت !!!
******
فقط یه ایرانی میتونه وقتی سوار پله برقی میشه بازم از پله ها بالا بره!!!
******
فقط تو ایرانه که کارت شارژی رو که مغازه دار 4700 میخره ، ما 5500 میخریم ولی 4900 شارژ میکنه و بهش میگن 5000 تومنی !!!!


@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@.

اگه تکراری بود............................................ چه بهتر منم هدفم همین بود که یه مطلب تکراری بفرستم

 



:: موضوعات مرتبط: فقط در ایران , ,
|
امتیاز مطلب : 11
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
آیا میدانید...؟
سه شنبه 9 خرداد 1391 ساعت 22:56 | بازدید : 233 | نوشته ‌شده به دست manoshoma | ( نظرات )

ا میدانستید که
هر عدد میوه کیوی که بوسیله هواپیما از زلاند نو به انگلستان حمل می شود،
پنج برابر وزن خود گاز گلخانه ای به جو زمین اضافه می کند ؟

آیا میدانستید که
احتمال بروز مشکلات روانی در فرزندان خانواده های فقیر، سه برابر بیشتر
از احتمال بروز همین مشکلات در کودکان خانواده های مرفه می باشد ؟

آیا میدانستید که در مصر باستان افراد روحانی تمام موهای بدن حتی ابروها و مژه‌های خود را می‌کندند ؟

آیا میدانستید که کوتاه‌ترین جنگ در سال ۱۸۹۶ بین زانزیبار و انگلستان در گرفت که ۳۸ دقیقه طول کشید ؟

آیا میدانستید که ۷۰ درصد نفت استخراجی خاورمیانه از کانال سوئز می گذرد ؟

آیا میدانستید که کشور بلغارستان از نصف استان کرمان هم کوچکتر است ؟

آیا میدانستید که نام پایتخت قرقیزستان بیشکک است و مساحت آن از استان کرمان هم کمتر است ؟

آیا میدانستید که اندونزی چهارمین کشور پرجمعیت دنیا بعد از چین و هند و آمریکا می باشد ؟

آیا میدانستید که تا قرن پنجم میلادی متوسط عمر مردم اروپا از سی سال فراتر نمی‌رفت ؟

آیا میدانستید که در شیلی منطقه ی صحرایی وجود دارد که هزاران سال است در آن باران نباریده است ؟

آیا میدانستید که طول عمر مردم سوئد و ژاپن از دیگر ملل جهان بیشتر است ؟

آیا میدانستید که زمین از حیث بزرگی پنجمین و از حیث فاصله با خورشید، سومین سیاره منظومه شمسی است ؟



آیا میدانستید که ۶۰ درصد از ماهواره های جهان نظامی و ۴۰ درصد بقیه غیر نظامی است ؟

آیا میدانستید که در ۷۵% از خانواده های آمریکایی زنان مسئول رسیدگی به امور مالی منزل هستند ؟

آیا میدانستید که بزرگترین سوسمارهای جهان رودخانه سرباز در سیستان و بلوچستان ایران است ؟

آیا میدانستید که اردنی ها چاقترین مردمان دنیا هستند، ۷۵٪ از خانم ها و ۶۰ ٪ آقایون اردنی چاق هستند ؟

آیا میدانستید که ۳۰ برابر جمعیتی که امروزه بر روی کره زمین است در زیر خاک مدفون اند ؟

آیا میدانستید که در زمانی که کورش بزرگ بر جهان حکومت میکرد به نوعی قدرت جهان در دست ایران بود ؟

آیا میدانستید که چین بیشتر از هر کشوری همسایه دارد، چین با ۱۳ کشور هم مرز است ؟

آیا میدانستید که مساحت سطح کره زمین ۵۱۵ میلیون کیلومتر مربع است ؟

آیا میدانستید که اگر ۳ قاره آسیا و آمریکا و آفریقا را به هم وصل کنیم ایران در مرکز جهان است ؟

آیا میدانستید که در بین ۹۱ کشور توسعه یافته جهان، ایران در فرار مغزها رتبه نخست را دارد ؟ 



:: موضوعات مرتبط: دانستنی ها , ,
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2